من جز او دسته آدمهام که همه حرفهای تو دلم به آدمهای اطرافممیگم.یعنی تمام حسایی که اون آدمها برای من ایجاد کردن رو بهشون میگم.اگه ناراحت باشم میگم؛ناراحتم،اگه حس کنم باید بگم دوسشون دارم،میگم دوستش دارم.اگه حرفی و لازم باشه بگم میگم.من با کسایی که دوست دارم تعارف ندارم برای همین همه بهممیگن خیلی رُکی.البته من وقتی حرفممیزنم که در موردش خوب فکر کرده باشم و تمام جوانبش در نظر گرفته باشم.یعنی حتی در نظر میگیرم که حرف یا رفتاری از من ممکنه باعث اون رفتار شده باشه.وقتی حرف رُکم میزنم جایی که تقصیر خودم بوده رو همحتما میگم.
من وقتی حرف هام میزنم فقط اون حرف میزنم نه بهش پرو بال اضافه میدم و نه حرف میپیچونم که خوب بنظر برسه.اگه حرفی بده خوب بده اگه خوبه خوب خوبه.من تلاش اضافه ای برای بد یا خوب بودن حرفم نمیکنم.اما کنار اون آدممیمونم تا وقتی که در مورد اون حس حرف بزنیم و تمام حسهای بد از بین بره در واقع تلاشم میکنم تا با یه حال خوب از هم جدا بشیم.یه عادت دیگه که من دارم باید حرفم رودر رو به اون شخص بگم نه پیام نه زنگ،فقط رودر رو.
خیلی بهمگفتن باید حرفت یه جور دیگه بگی اما نمیتونم من،تلاشم همکردم اما بلد نیستم حرف بپیچونم.تا اینجاش برای بقیه است اما برای خودمم دوست دارم بقیه همین قدر باهام رک باشن و الکی حرف نپیچونن الکی بهش شاخ و برگندن.اینطوری واقعا حس میکنم دارن با پنبه سرم میبرن.حس بدی برام داره.
من از اینکه چیزی بد باشه و الکی بخوام خوب جلوه اش بدم خیلی بدممیاد.یه چیز زشت رو نمیشه با زور زیبا جلوه داد.