دلم برای باغچه می سوزد
شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۴۱ ب.ظ
من از زمانی
که قلب خود را گم کرده ام می ترسم
من از تصور بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم
و فکر می کنم که باغچه را می شود به بیمارستان برد
من فکر می کنم...
من فکر می کنم...
من فکر می کنم...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود.
قسمتی از شعر"دلم برای باغچه می سوزد "فروغ فرخزاد.
۹۵/۰۱/۱۴