24
امروز تولدمه.
اولش خواستم کلی فلسفه بهم ببافم و دلیل بیارم برای اینکه اره خوب من چرا باید خوشحال باشم اصلا اینکه بیست و چهارسالم بشه خوشحالی داره مگه؟حالا بگذریم از فلسفه هاش اما خوب بعدش به خودم گفتم گیرم که همه اینها هم نوشتم و این خوشحالی از خودم گرفتم فرقش چیه؟بالاخره با همه این خود درگیریها نتیجه این شد که من حالم خوبه ولی به استراحت احتیاج دارم.
دیروز برای خودم یه گل افتاب گردان خریدم,از همون گل فروشی که همیشه با مریم میریم اونجا و جالبتر اینکه مریم هم برام یه گل افتاب گردون خریده بود.
من دیروز برای اولین بار برای خودم گل خریدم وحس خیلی خوبی داشتم.
نمی دونم توی یه سال اینده قراره چه اتفاقهایی بیفته(شاید من همین فرداافتادم و مردم کسی چه میدونه)اما دوست دارم برای افتادن اتفاقهای خوب توی زندگیم تلاش کنم.خوب راستش من اصلا نمیدونم روز تولدم باید چه حسی داشته باشم یا اصلا باید حسی داشته باشم یا نه.