بی وزنی
طبیعتا من خلا واقعی را اصلا حس نکردم ولی از دیروز انگار تو فضا معلقم و هیچ وزنی ندارم. انگار تمام غل و زنجیرها از دست و پام باز شده و من آزادم. همه این حسهام احتمالا به دودلیل باشه؛ یکی تصمیمی که گرفتم و دومی خارج شدن از فضای مجازی. مدتی بود که می خواستم از تلگرام و اینستاگرام خارج بشم اما نمی تونستم. انگار دنیا می خواست به آخر برسه با نبودنشون اما بالاخره قاطی کردم و حذفشون کردم. واقعا حس می کنم توی خلا ام. حس خیلی خوبی دارم.
دیروز می تونم بگم وحشتناک بود.با اتفاقی که برای مریم افتاد انگار دنیا جلوی چشم ام تیره و تار شد. به هیچ وجه احساس امنیت نمی کردم و دوست داشتم کسی بغلم کنه. وقتی رسیدم خونه صبا ازش خواستم بغلم بگیرِ ولی شل و ول بود.احساس امنیتی که می خواستم بهم نداد. تا یک ساعت بعدش همش می خواستم با صدای بلند بزنم زیر گریه، داشتم دیوونه می شدم.
تو جامعه ای زندگی می کنیم که همه به نوعی بیماری روحی روانی دارن و هیچ کس هم زیر بار نمیرِ. ادعای امنیت داریم و مامان من اجازه نمیده دختر25ساله اش با دوستاش بره مسافرت چون می ترسِ بلایی سرش بیاد حالا بماند امنیت شغلی و...؛ ادعای آزادی داریم و برای حتی لباس پوشیدنمون هم قانون وجود داره. میگیم اسلام خیلی به زن احترام گذاشته ولی زن همیشه جنس دومِ وخیلی از جاها حتی بدتر از این.
نمی دونم ما کی قرارِ یاد بگیریم برای خودمون زندگی کنیم.