امید
وضعیت سختیه،همه انگار به نوعی گیر کردیم توی یه چرخه بدون پایان؛از فروردین بگیر که همه چی شروع شد و آبان به اوج خودش رسید یا شاید الانم به اوجش رسیده؟!اوج این همه آزار روانی کجاست؟! کجا تموم میشه؟! امروز یکی از بدترین روزها بود؛هر دفعه که تلفن یکی توی خونه زنگ خورد حس کردم یک نفر مرده و هر لحظه حس کردم بغض کردم چند دفعه به مامانمگفتم دلم میخواد بزنم زیر گریه و هر دفعه با نگرانینگاهمکرد مثل چند روزی که منم از نگرانی برای اون خوابم نبرد.تمام دیشب چشم روی هم نذاشتم،بابام هم بیدار بود چون یک ساعت یبار بیدار می شد و حال مامانم میپرسید اونم نگرانش بود.نمیدونم این وضعیت چقدر قراره طول بکشه اما واقعا آزار دهنده است؛حداقل برای من هست .در طول روز کتاب میخونم،پادکست گوش میدم،فیلممیبینم،با بقیه حرف میزنم،گاهی میرقصم و آهنگ گوش میدم ،برای بچه های کلاس توی کانال فیلم میذارم و فیلم درست میکنم اما همه اینها انگار کافی نیست برای داشتن آرامش و یه خیال راحت.
زیباترین دریا را هنوز نپیمودهاند
زیباترین کودک هنوز بزرگ نشده
زیباترین روزهایمان را هنوز ندیدهایم
و زیباترین واژهها را هنوز برایت نگفتهام ...
ناظم حکمت
چقد شعری که گذاشتی قشنگ و خوب بود!