مرگ
امروز روز بدی بود از لحظه ای که اون تلفن کذایی ازخواب بیدارمون کرد و تا الان و از روزهای آینده مطمن نیستم.خوب بودن یا بد بودن آدمهای اطرافم این روزها پر از ابهام حس میکنم هر لحظه بازم قرار خبر مرگیکی بهمون بدن.خدایا مرگ چقدر میتونه به آدم نزدیک باشه.دلم میخواد برم یه جای دور .فکر کردن به اینکه این وضعیت چقدر دیگه میتونه ادامه داشته باشه و من چقدر میتونم تحملش کنم واقعا وحشتناک برام.
بدترین قسمت همه این بیماری نگرانی برای بقیه مردم.نمیتونم به این فکر نکنم که چند خانواده قراره عزیزش رو به خاطر بی کفایتی و عدممسئولیت پذیری مقامات کشوری از دست بدن.قرار چند نفر به خاطر ضعفهایی که این همه سال پوشیده بوده و الان داره خودش نشون میده بمیره.قراره جی سر این مردم بیاد؟!درسته خود مردم هن تا اینجا تقصیراتی داشتن اما این نمیتونه ضعف مدیریتی این همه سال بپوشونه.
سال به سال
هر سال
یک سینِ ساده
از سفرهی هفت سینِ ما کم می شود،
چرا....؟
رویا می پرسد.
رویا دخترِ یکی از کارگران همین خطِ واحد است.
سال به سال
هر سال
هزار مشقِ دشوار
بر شبِ تکلیف و ترانهی ما تحمیل می شود.
چرا....؟
چرا نمی گذارند کسی
در امتحانِ آسانِ نان و سرپناه قبول شود؟
امید می پرسد.
امید فرزند یکی از کارگرانِ نیشکر تلخاب است.
.
.
سید علی صالحی
پ.ن.هر سال یه سین از سفره هفت سین ما داره کممیشه؛سینِ امسال سلامتی.
چیزی که هر سالی که سفره ها کوچیکتر می شد همه میگفتن حداقل سلامتی داریم.الان چی...؟