واحه ای در لحظه...

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احمد شاملو» ثبت شده است

زندگی انقدرها هم که ما فکر می کنیم سخت نیست،هنوز هم علت اینکه بعضی زندگی را میدان نبرد یا لجن زاری می بینند که آنها مجبورند در آن دست و پا بزنند را درک نمی کنم.شاید این آدمها با این حس ها راحت تر زندگی می کنند ولی وقتی می توان همه چیز را ساده تر گرفت چرا باید همه چیز را بر خودمان تلخ کنیم مگر چه چیزی عایدمان می شود؟نوع نگرش ما روی همه چیز تاثیر می گذارد.
کاش می توانستم به ادمهایی که اطرافم هستند و کم هم نیستند زیبایی های زندگی را نشان بدهم تا به دو چشم خویش ببینند (خورشیدشان کجاست)و باورم کنند.ولی افسوس خود را به خواب زده اند و گوشها یشان را گرفته اند و نمی خواهند بشنوندو ببینند.بعضی وقتها از اینکه به آنها نگاه می کنم ولی کاری از دستم بر نمی آید دلگیر می شوم من که نمی توانم به زور به کسی بفهمانم  زندگی زیباست و از آن لذت ببرند بگویم بله گاهی ناراحتی هایی هم وجود دارد ولی انقدر زیاد نیست که همه زندگی را زهر کند؛می توان با تغییر نگرش ناراحتی ها را هم بر طرف کرد.
همه اینها امکان پذیر است به شرطی که خود شخص بخواهدکه اگر می خواست خود را به خواب نمی زد.


پی نوشت1:فکر کنم زیادی گنده حرف زدم ولی توی دلم مانده بود کاش آنها می توانستند این را بخوانند بلکه تلنگری باشد برایشان.آن تیکه پررنگ هم از شعر آفتاب احمد شاملوست که بی نهایت دوستش دارم.(درمورد اسم پست شک دارم شاید عوض اش کردم).

پی نوشت2:این شعر من باتمام وجودم درک کردم و شاید به همین دلیل هم انقدر دوستش دارم:قسمتی از شعر:

ای کاش میتوانستند از آفتاب یاد بگیرند که بی دریغ باشند در دردها و شادی هاشان
حتی با نان خشکشان و کاردهایشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاورند
افسوس آفتاب مفهوم بی دریغ عدالت بود و آنان به عدل شیفته بودند و اکنون
با آفتاب گونه ای آنان را این گونه دل فریفته بودند
ای کاش میتوانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند
ای کاش میتوانستم یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم این خلق بی شمار را
گرد حباب خاک بگردانم تا با دو چشم خویش ببینند که
خورشیدشان کجاست و باورم کنند
ای کاش میتوانستم.

احمد شاملو
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۰۶
عارفه ...