واحه ای در لحظه...

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
من سازم:بندی آوازم.
برگیرم،بنوازم.
برتارم زخمه ی "لا" می زن،
                        راه فنا می زن.
من دودم:می پیچم،می لغزم،
                              نابودم.
می سوزم، می سوزم،فانوس تمنایم.
                             گل کن تو مرا ، و درآ.
آیینه شدم،از روشن و سایه بری بودم.
                       دیو و پری آمد، دیو و پری بودم.
                                        در بی خبری بودم.
                  قرآن بالای سر،بالش من انجیل،بستر من تورات
                         و زبر پوشم اوستا، بینم خواب:
                                                      بودایی در نیلوفر باد.
هرجا گلهای نیایش رست،من چیدم.
                                 دسته گلی دارم،
                                   محراب تو دور از دست:
او بالا من در پست.
                 خوشبو سخنم، نی؟باد "بیا" می بردم،
                 بی توشه شدم در کوه"کجا"،
گل چیدم،گل خوردم.
در رگها همهمه ای دارم،
از چشمه خود آبم زن، آبم زن.
و به من یک قطره گوارا کن.شورم را زیبا کن.
باد انگیز،درهای سخن بشکن،جاپای صدا می روب.
هم دود "چرا" می بر،هم موج "من" و "ما" و "شما" می بر.
ز شبم تا لاله ی بیرنگی پل بنشان،
زین رویا در چشمم گل بنشان،
                              گل بنشان.


سهراب سپهری

پ.ن.امروز من چرا این همه صدای گنجشک می شنوم؟؟!!
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۵ ، ۱۰:۴۹
عارفه ...

باغ من سرده

همه گلاش پژمرده دونه دونه....

کاش امشب تموم بشه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۵ ، ۲۳:۵۲
عارفه ...

مامانم دیروز لواشک درست کرده و امروز برای اینکه به طور کامل خشک شوند آنها را در آشپز خانه گذاشته ،من هم در هر دوری که به آشپز خانه می زنم تکه ای از آنها را می خورم،اینطور پیش برود تا شب چیزی از آنها باقی نمی ماند؛از بس خوشمزه اند.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۱۴:۲۸
عارفه ...

سه هفته است که حوصله لاک زدن دارم،دوهفته است حوصله خودم را ندارم؛حالا این دو موضع به هم ربط دارند یا نه؟ خدا داند.

چند روز است که فهمیده ام بعد از آن اتفاق با خدا قهر کرده ام ؛قبلا هم هر روز با او حرف نمی زدم اما این نوع حرف نزدن را اولین بار است تجربه می کنم.وقتی به او فکر می کنم عصبانیتی در همه وجودم شکل می گیرد که انگار تقصیر او بوده اما خودم هم میدانم تنها کسی که این وسط گند زده من بوده ام حالا چون دیواری کوتاه تر از او نیست گیر داده ام به او.وقتهایی که بچه ها از او حرف می زنند یا می گویند برایم دعا کنید فقط می توانم پوزخندی بزنم و گاهی نمی توانم جلوی زبانم را بگیرم و می گویم مگر اویی هست که من بروم برایت دعا کنم؟مگر او صدای من و تو را می شنود که بروم با او حرف بزنم؟او همیشه با از ما بهتران می گردد من و تو را می خواهد چکار؟

هر چند الان عصبانی هستم و دلیلش را خودم نمی دانم و حتی آن را بی دلیل می دانم اما اگر اویی نباشد مگر زندگی هم معنا دارد؟نگاه من به او همیشه یک جور دیگر بود،حسش می کردم،می دیدمش که همراه ام است و لذت می بردم از این همراهی.

من کلا آدمی هستم که تغییرات زندگی ام را کمی دیر می پذیرم.مثلا الان همه چیز عوض شده و من هنوز با این قضیه کنار نیامده ام و تارک دنیا شده ام.الان که فکر می کنم می بینم قضیه فقط تغییر کردن نیست،چیزهایی هم هست.


این همه تناقض را کجای دلم بگذارم؟


پ.ن.من کلا وجودم پر از تناقض هست و چیز جدیدی هم نیست،پس خون خودت کثیف نکن عارفه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۱۱:۰۳
عارفه ...

من از تو می مردم

اما تو زندگانی من بودی


تو با من می رفتی

تو درمن می خواندی

وقتی که من خیابانها را

بی هیچ مقصدی می پیمودم

توبامن می رفتی

تو در من می خواندی


تو از میان نارونها، گنجشکهای عاشق را

به صبح پنجره دعوت می کردی

وقتی که شب مکرر می شد

وقتی که شب تمام نمی شد

تو از میان نارونها، گنجشکهای عاشق را

به صبح پنجره دعوت می کردی


تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما

تو با چراغهایت می آمدی

وقتی که بچه ها می رفتند

و خوشه های اقاقی می خوابیدند

و من در آینه تنها می ماندم

تو با چراغهایت می آمدی...


تو دستهایت را می بخشیدی

تو چشمهایت را می بخشیدی

تو مهربانیت را می بخشیدی

وقتی که من گرسنه بودم 

تو زندگانی ات را می بخشیدی

تو مثل نور سخی بودی


تو لاله ها را می چیدی

و گیسوانم را می پوشاندی

وقتی که گیسوان من از عریانی می لرزیدند

تو لاله ها را می چیدی


تو گونه هایت را می  چسباندی

به اضطراب پستانهایم

وقتی که من دیگر 

چیزی نداشتم که بگویم

تو گونه هایت را می چسباندی

به اضطراب پستانهایم

و گوش می دادی

به خون من که ناله کنان می رفت 

و عشق من که گریه کنان می مرد


تو گوش می دادی 

اما مرا نمی دیدی


فروغ فرخزاد

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۱۴:۱۳
عارفه ...
راهی پیدا کرده ام که یا بغض ات را بخوری یا کلا آن را فراموش کنی.برای این کار باید روی زمین دراز کشیده و حد الامکان پاهایت را به دیواری چیزی بند کنی بعد از چند دقیقه بغضت یا از بین رفته یا دیگر مثل اولش تو را اذیت نمی کند.حتما جواب می دهد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۲۲:۰۵
عارفه ...

ترم تمام شد و دانشگاه به پایان رسید.حالا موضوع محل کارمان سوال اساسی همه است.برای  بابای من انگار بیشتر از همه مهم است؛یک آشنا پیدا کرده در اموزش پرورش کل استان و حتی به او گفته که کاری کند من در هین شهر مشغول به کار شوم این وسط حتی یکبار از من نپرسیده ،عارفه تو راضی هستی یانه؟بارها به زبان بی زبانی گفته ام که محیط کار اینجا را دوست ندارم و ترجیح می دهم بروجرد کار کنم اما کسی گوشش بدهکار حرفهای من نیست،کسی اهمیت نمی دهد که من این محل کار را دوست دارم؟شهرش را دوست دارم؟جو مردمش را دوست دارم/اصلا کسی از من نپرسیده است عارفه نظر تو چیست؟

خوب حالا من باید چکار کنم؟با دستورالعملهای بقیه زندگی کنم یا نه؟تمام چیزهایی که برایشان مهم است را دارند به زور به خورد من می دهند و انتظار دارند من هم دست روی دست بگذارم و بگویم باشه اما متاسفانه یا خوشبتانه من آدم این باشه گفتن ها نبوده ام و نیستم.من از بجگی هم دوست داشته ام در شهری بزرگ زندگی کنم حالا به من می گویند بیا در این شهر کوچک زندگی کن پس فردا به من می گویند بیا لباسی که این مردم برایت دوخته اند تنت کن بیا با این آدم که مردم تاییدش می کنند زندگی کن؛یعنی عارفه کشک.

به مسئول تقسیم بندی استان زنگ زده ام و گفت که اگر موقع تقسیم بندی حضوری بیایید و بگویید می خواهم بروم بروجرد درخواست تان را قبول می کنند حالا من یا باید بدون اطلاع خانواده بروم و این درخواست را داشته باشم یا باید با پدرم صحبت کنم بلکه راضی شود.احتمال راضی شدنش هست و من می خواهم این ریسک را قبول کنم و با او منطقی صحبت کنم.او باید به این فکر کند که من قرار است در آن شهر کار کنم و زندگی کنم .

چهارسال در این دانشگاه خون دل خوردم و هر روز یک جنگ اعصاب را تحمل کردم بلکه بعدش بتوانم آن طوری که می خواهم زندگی کنم.معده ام داغون شده،عصبی تر از چهارسال پیش شده ام میگرن ام به خاطر این غذاهای مزخرف بدتر شده،هزار درد دیگر گرفته ام که حالا کسی نظر من را هم نپرسد؟؟!! این برای من غیر قابل تحمل است و تمام تلاشم را می کنم تا بتوانم آن طوری که می خواهم زندگی کنم و این را هم به بقیه بفهمانم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۵ ، ۲۰:۴۹
عارفه ...