واحه ای در لحظه...

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
آدمها با خودشون و زندگی هاشون چکار می کنند؟ من با زندگیم چکار کنم؟ 
سخت ترین کار تو دنیا روبرو شدن آدم با خودش، با زندگیشه، با چیزهایی که درست کرده و وای به اون روزی که بفهمه هیچ چیزی درست نکرده فقط خودش و خودش و یه هیچ کامل اطرافش درست کرده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۷ ، ۱۷:۵۲
عارفه ...

کسی به ما یاد نداد برای رویاهامون تلاش کنیم.کسی کنارمون نبود برای رویاهاش تلاش کنه ماهم یاد بگیریم ازش.خودمون فقط یاد گرفتیم فکر کنیم،کتاب بخونیم وحرف بزنیم.چقدر دردناک.

رویاهای ما تو کتابا بود،آرزوهامون آرزوهای شخصیت های کتاب بود.


یعنی یکی باید باشه که اینها به آدم‌یاد بده؟؟؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۷ ، ۲۳:۲۰
عارفه ...

آدمها تاریخ مصرف ندارند اما وقتی کسی برای تو تموم شده، یعنی تموم شده و به این سادگیها قابل برگشتن نیست.به نظر من رابطه ها مثل همه چیزهای دیگه باید رشد کنند تا ازشون لذت ببریم و تمایلی برای ادامه دادن داشته باشیم.وقتی یه رابطه مدتها ساکن و بدون هیچ رشدی باشه به صورت کاملا غیر ارادی از اون آدم دور میشیم.چیزی که الان من میبینم یه آب صاف و زلال که هر کسی با دیدنش ازش تعریف می کنه بی خبر از انکه چون آب ساکن از زیر در حال گندیدن و به زودی بوی تعفنش تو رو از اونجا دور می کنه.من با این علم دوست دارم کاری کنم تا همه چیز تغییر کنه اما اینجا فقط تلاش من کافی نیست اونم باید تلاش کنه و یه تکونی به خودش بده.من میتونم صبر کنم تا اون آماده حرف زدن باشه و مثل یه انسان بالغ با دلیل و مدرک بامن حرف بزنه نه مثل بچه نق نقو ای که عروسکش ازش گرفتن و با گفتن من حرفی ندارم فقط حس بدی بهم دست داد خودش کنار بکشه.


یه آهنگ جدید دانلود کردم ، جدید نیست  شاید هم سن منم باشه قبلا هم شنیدمش و به گوش خیلی ها آشناست ولی تا الان توی گوشیم نداشتمش؛ از دیروز دیوانه وار دارم گوشش میدم و هربار بیشتر از دفعه قبل دوسش دارم.


پ.ن

پنجه درافکنده ایم با دستهایمان

به جای رها شدن
سنگین سنگین بر دوش می کشیم
بار دیگران را
به جای همراهی کردنشان!
عشق ما نیازمند رهایی است نه تصاحب
 
در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه...

مارگوت بیکل ترجمه احمد شاملو
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۳۸
عارفه ...

وقتی بچه بودم شوهر خاله ام که بهش می گیم دایی برای من و خواهرم دوتا عروسک کادو گرفته بود؛عروسک من بزرگ بود با موهای طلایی و لباس توری صورتی.حتی با عروسکهای الان مقایسه اش می کنم هم واقعا چیز تکی بود.یادمه همه بچه ها عاشقش بودند و کلی اصرار می کردند تا باهاش بازی کنند.گم شد یا شاید دزدیدنش.هنوز که هنوز مثل یه چیز تموم نشده توی ذهنم هست.

امروز یکی از بچه ها یه عروسک با خودش آورده بود که یه لباس توری کرم رنگ تنش بود اون که دیدم یاد عروسک خودم افتادم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۰۰
عارفه ...

بعضی از آدمها مثل زالو اند تا خونت نمکن ولکنت نیستن.

فقط زالو درمانی نکرده بودم که اونم امروز انجام دادم.خیلی وحشتناک بود.اصلا نگاشون نکردم نمیدونم چی شکلی بودن و چه شکلی شدن چون اگه نگاه میکردم اجازه نمیدادم دوتاشون روی شقیقه هام خون بخورن.یکی بهم گفته بود بزاق دهن زالو باعث باز شدن عروق مغز میشه .اینو من پارسال به مامانم گفته بودم این دیگه تو ذهنش بود.دیروزهم یکی از فامیلهاش اومد گفت پسرم میگرن داره اونم زالو درمانی کرده.دیگه وقتی من امروز حالم انقدر بد بود که نتونستم برم مدرسه زنگ زد بهش که برای عارفه زالو بیارید.حالا ببینم واقعا تاثیری روی میگرنم داره یا نه.یک‌ماهه سردردهام وحشتناکتر از قبل شدن و یک‌روز در میون من درد وحشتناکی دارم و میرم دکتر آمپول مسکن بهم‌میده.

میگرنی تو فامیل زیاد داریم ایشالله که جواب بده همه امتحان کنند حالشون خوب بشه.فک‌مسکنم هیچ دردی بدتر از میگرن نیست.

صبح که از خواب بیدار شدم و دیدم‌گلوم به شدت ورم‌کرده ‌و سردردم بدتر شده زدم زیر گریه،دلم‌برای خودم‌سوخت.تو آینه که خودم دیدم صبح رنگم مثل گج سفید شده بود.فک‌کنم ترسیدم خودم اینطور دیدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۲۲
عارفه ...

این همه حرف؛چرا موقع نوشتن میرن؟ انگار ارزش ندارن تا نوشته بشن.چرا واقعا؟!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۰۱
عارفه ...


می‌ترسم، مضطربم

و با آن که می‌ترسم و مضطربم

باز با تو تا آخرِ دنیا هستم

می‌آیم کنار گفتگویی ساده

تمام رویاهایت را بیدار می‌کنم

و آهسته زیر لب می‌گویم

برایت آب آورده‌ام، تشنه نیستی؟

فردا به احتمال قوی باران خواهد آمد.

تو پیش‌بینی کرده بودی که باد نمی‌آید

با این همه ... دیروز

پی صدائی ساده که گفته بود بیا، رفتم،

تمام رازِ سفر فقط خوابِ یک ستاره بود!

 

خسته‌ام ری‌را!

می‌آیی همسفرم شوی؟

گفتگوی میان راه بهتر از تماشای باران است

توی راه از پوزش پروانه سخن می‌گوئیم

توی راه خوابهامان را برای بابونه‌های درّه‌ای دور تعریف می‌کنیم

باران هم که بیاید

هی خیس از خنده‌های دور از آدمی، می‌خندیم،

بعد هم به راهی می‌رویم

که سهم ترانه و تبسم است

مشکلی پیش نمی‌آید

کاری به کار ما ندارند ری‌را،

نه کِرمِ شبتاب و نه کژدمِ زرد.

 

وقتی دستمان به آسمان برسد

وقتی که بر آن بلندیِ بنفش بنشینیم

دیگر دست کسی هم به ما نخواهد رسید

می‌نشینیم برای خودمان قصه می‌گوئیم

تا کبوترانِ کوهی از دامنه‌ی رویاها به لانه برگردند.

 

غروب است

با آن که می‌ترسم

با آن که سخت مضطربم،

باز با تو تا آخر دنیا خواهم آمد.

 

سید علی صالحی


پ.ن.هر کسی توی زندگیش به کسی احتیاج داره که تا آخر دنیا باهاش بره و هیچ کس از این قاعده مستثنی نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۶ ، ۲۳:۲۱
عارفه ...