آدمها و حرف ها
حرف زدن با بقیه مثل یاد گرفتن حروف الفباست.وقتی میگی الف تا آخرش باید بری.وقتی به یکی میگی فلانی کرونا گرفته باید تا ته اش همبگی .اینکه چرا و چطوری مبتلا شده.منم از حرف اضافه خوشمنمیاد از توضیح دادن خوشمنمیاد بخاطر همین معمولا هر چی حاشیه است از یه گوش می شنوم و از گوش دیگه ام بیرون میکنم مگر اینکه حس کنم گفتن اون مطلب میتونه کمکی به طرفین ماجرا بکنه.
اینکه من چه دغدغه ای دارم رو باید بقیه از کجا بفهمن؟نمیدونم شاید انتظار دارم کسایی که منو میشناسن تغییر حالم بفهمن.تغییر لحن حرف زدنممتوجه بشن تا حس کنم اره حواسشون به من هست.
پ.ن.طی چند ماه گذشته یا شاید حتی سال گذشته که مریم خواسته باهاش حرف زدم شاید حتی انقدر زیاد گفتم که الان دیگه مطلقا یه کلمه برای گفتن بهش ندارم.الان که بهش فکر میکنم شاید اشتباه بوده حرف زدن.اصلا چرا حرف زدم؟!بازم به خودم میگم خودش خواسته که من حرف زدم ولی آدموقتی باید حرف بزنه که حس کنه حرفش برای طرفمقابلت ارزش داره اونم نه فقط توی حرف بلکه توی عمل و گرنه اصلا چرا آدم باید به خودش زحمت بده حرف بزنه.
به ماهم سربزنید