واحه ای در لحظه...

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

خستگی احساس غالب من توی این مدت بود.دلیل اش نسبت به بقیه درک نمی کردم و نمی فهمیدم اما بالاخره فهمیدم چرا خسته بودم.حس اش مثل وقتی که دست کسی که دوسش داری گرفتی کسی که حضورش برات مهم  و می دویی،انقدر راه رفتی و و دویدی که نفس کم میاری یهو دستش ول میکنی،اونم دستش می کشه.لحظات طولانی بهم‌نگاه می کنید،باورش سخته چون فکر می کردی قراره این حس تا آخر دنیا داشته باشی،قراره این آدمها همیشه کنارت داشته باشی.یهو می بینی که دیگه توان ادامه دادن نداری اونم دیگه نمیتونه.بعد از یه سکوت طولانی شاید با حرف شاید هم بدون هیچ حرفی آخرش هر کسی راه زندگی خودش می ره و تو اینو میدونی که دیگه نه میتونی و نه میخوای که دنبال خودت بکشیش.دیگه نه میخوای و نه میتونی طلوع آفتاب بهش نشون بدی،دیگه نه میخوای و نه میتونی که اون ببری کنار‌آینه و خودش بهش نشون بدی.دیگه نمیتونی افق روشن بهش نشون بدی و بگی اره زندگی ادامه داره؛ادامه بده.دیگه نمیتونی چیزهایی که بهش احتیاج داره بهش بدی؛حتی شنیدن حرف یا دلداری دادن هم نمیتونی انجام بدی چون دیگه توانش نداری و دستش ول کردی.حالا وقتشه هر کسی راه زندگی خودش بره .شاید یه روزی دوباره راهت به راهش بخوره ولی حتی فکر کردن به این قضیه هم برای تو دیگه سخت شده.

همه خاطره ها و احساسات خوب قراره فراموش بشن؟!البته که نه.زندگی مثل یه پازل و پر از قطعه های مختلف وقتی این قطعات کنار هم باشن میتونی بگی اره من زندگی می کنم،آره من زنده ام.فراموش کردن یا گم کردن هر قطعه از این پازل زندگی و وجود تو رو ناقص می کنه.

من فهمیدم انتظار داشتن از این لحظه دیگه به خودم آسیب می زنه.وقتی از اونها انتظار یا توقع کاری رو دارم که هیچ آگاهی ازش ندارن فقط باعث صدمه دیدن خودم می شه.به خاطر همین رها کردن دستشون در حال حاضر برای من درست ترین کار ممکن.من به صبا گفته بودم حتی اگه دوست داشتن شماها قسمت بزرگی از وجود من باشه که هست اما اگر حس کنم همین دوست داشتن باعث آسیب دیدن یکی از ما میشه تمام رشته هاش پاره می کنم و تمومش میکنم.شاید هم زمان بریدن و ساختن چیزهای تازه است.شاید هم زمان بریدن و رفتن باشه.هنوز درست نمیدونم اما زمان همه چیز مشخص میکنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۹ ، ۲۱:۲۸
عارفه ...