واحه ای در لحظه...

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

دلم میخواد برقصم.یه رقص دیوانه وار.بچرخم بچرخم و انقدر بچرخم که از هوش برم.این روز ها مدام توی ذهنم صحنه چرخیدنم میبینم و برام خیلی لذت بخش. 

پ.ن.توی فیلم جان ویک ۳ یه صحنه ای هست که میخوام یکی از کسایی که به ویک کمک کرده بکشن یه آهنگ‌فوق العاده پخش میشه،نورپردازی روی صحنه فوقع العاده است و بالرین ها مشغول رقصیدنن و همزمان آدمکش ها وارد ساختمون میشن.عاشق این صحنه شدم.یه جای دیگه از فیلم قبل از شروع جنگ آخر یکی از چهار فصل ویوالدی پخش میشه ظرافت و خشونت در کنار هم؛اونجا رو هم خیلی دوست دارم.من عاشق تضادهای توی این فیلمم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۳۰
عارفه ...

تو حیاط نشستم.

صدا میاد،صدای تمرین کردن ویولون پسر همسایه.

صدا میاد،صدای باد که تابستون با خودش میبره.

صدا میاد،صدای شیر آب توی حیاط همسایه؛شاید برای شستن ظرف،شاید برای شستن لباسها شایدم برای شستن خاطره ها.

من به صداها اهمیت میدم،میخواد صدای یه جیرجیرک باشه یا صدای یه ماشین یا صدای خوش ساز زدن پسر همسایه.

چه خوبه آدم همسایه ای داشته باشه که بلد باشه ساز بزنه.

 

 

پ.ن.امروز با مامانم و اعظم دعوام شد.شدم مثل بچه ها که همش یا با بقیه دعوا می کنند یا در حال قهرن.ولی حوصله ام از توقعات بی پایانشون سر رفته بود.انگاه خودشون وسط جنگ جهانی سوم اند و همه کارها افتاده روی دوش این دوتا و چون من بیکار نشستم کارها لنگ‌مونده.انتظار دارن من مثل فرفره همش بچرخم و اینها هم نگاهم کنند و لذت ببرن که من روی زمین بند نمیشم.یعنی کارهای خونه چقدر مگه؟! بارها بهشون گفتم‌من در حد توانم کار میکنم اینکه توان من برای شما کافی نیست مشکل خودتون به من ربطی نداره ولی خوب تو کتشون نمیره که نمیره.والا من‌نمیدونم کجا برم که از دستشون راحت بشم..جوری که اینا رو سر من‌منت میذارن انگار غذا درست میکنند برای منه،جارو میکنند برای من،وسیله جمع می کنند برای من،راه میرن برای من،حرف میزنند برای من.میترسم فردا پس فردا دستاشون هم تکون بدن بگن بخاطر تو بود. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۲۴
عارفه ...

دیروز هم حالم خوب بود و هم بد.خوب بودم چون تونستم کاری که مدتهاست توی ذهنم انجام بدم و بد بودم چون یه خبر بد شنیدم.دختر آبی مرد .به همین سادگی!

حتی الان هم که بهش فکر می کنم یکی انگار قلبم رو چنگ میزنه.اتفاقاتی که اینجا برای زنها می افته کجای دنیا آخه وجود داره؟دیشب دلم میخواست با صدای بلند گریه کنم.

دیگه حوصله ندارم بنویسم امان از مرد سالاری 

یه جایی خوندم یکی از کسایی که به لغو نژاد پرستی کمک کرده گفته بود سخت ترین کار این بوده که سیاه پوست ها رو قانع کنیم که اونها هم مثل بقیه  آزادن و حق انتخاب دارن.سر خیلی از زنهای ماهم همین اومده اینکه بخوای بهشون بفهمونی که تو یه وجود مستقلی و برای زنده بودن و زندگی احتیاج به هیچ مردی نداری ؛ تو توانایی اینو داری که هر کاری دلت می خواد انجام بدی هر جایی دلت خواست بری.

 

به قول مارگوت بیکل: زندگی سخت ساده است و پیچیده نیز هم

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۰۳
عارفه ...

مرد سالاری نه شاخ داره نه دم.

اینکه یکی باید برای من تصمیم بگیره که با یکی ازدواج کنم

اینکه همیشه من برای برادر و پدرم یک سربارم و اونها موظفن از من مراقبت و نگهداری کنند هر چند من مستقل باشم و شاغل باشم اصلا مهم‌نیست مهم اینه تو با یک مرد فقط میتونی تعریف بشی.

اینکه توی خیابون یک پسر بچه با پررویی تمام به من آزار جنسی میرسونه و من فقط میتونم بزنم زیر گوشش و اگه کسی هم ببینه تقصیر منه که شئونات رعایت نکردم

 اینکه من حق انتخاب برای زندگیم ندارم و دیگرانند که باید برای من انتخاب کنند.

اینکه یه مرد میتونه هر غلطی دلش خواست بکنه ولی وقتی زن میخواد بگیره باکره میخواد.

اینکه یه پیرمرد شصت ساله یه دختر ۱۵ ساله میگیره ولی یه دختر۳۰ ساله نمیتونه با یه مرد ۲۰ ساله ازدواج کنه چون دو سال دیگه از ریخت میافته تاریخ مصرفش تموم میشه.

اینکه من تا وقتی جوونم حق دارم خواهان داشته باشم یا کسی بخوام وقتی سنم رفت بالاتر یعنی تاریخ مصرف من تموم شده و حتی شوهرم‌میتونه بره با کسی دیگه ای چون زنش دیگه پیر شده.

و صدها مثال دیگه یعنی بوی تعفن مرد سالاررری

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۱۲
عارفه ...