واحه ای در لحظه...

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

با صبا یک ماهه حرف نزدم(بنویسیم قهریم برای دو نفر آدم27 ساله درست نیستlaugh)من با کسی معمولا قهر نمی کنم اما این مدت تنش بین من و صبا خیلی زیاده بوده.مشکل من این بوده که همیش من حرف زدم ؛ من شروع کننده بودم؛ من دلیل آوردم و همه اینها من خسته کرده.تو ذهنم هیچ حرفی برای زدن بهش ندارم بعد به خودم میگم من آدم این مدل رفتار نیستمو معمولا وقتی مشکلی دارم سعی میکنم حلش کنم با حرف زدن اما اینبار دو تا چیز مانعم می شه : اولیش دلیل پشت مثلا قهر صباست؛ اینکه حس می کنم مثلا میخواد منو ادب کنه تا دیگه باهاش اینطوری حرف نزنم .من بی ادبی نکردم اما خیلی تند حرف زدم گفت حال روحیت خوبه ؟ بهش گفتم چرا باید از حال روحیم برای تو حرف بزنم یه بار دیگه هم گفت چرا این ویدیو دوست داری ؛ چیزی که خودم براش فرستاده بودم و گفته بودم حس خیلی خوبی بهش دارم.جواب دادم اگه لازم بود حتما خودم بیشتر توضیح میدادم و لازم نبودذ تو بپرسی و اون احتمالا فکر میکنه من خیلی گستاخ و پررو ام .

دلیل دوم نگاهش بود تو روز عروسی مهرداد و مریم.حس بدی تو صورتش بود و نگاهش یه جور حالت چندش توش بود که خوشم نیومد.قبلا بهش گفته بودم که از حرف زدن زیادباهات خسته ام پس اگه یکم فکر میکرد میدونست نوبت اونه حرف بزنه.

توی ذهنم به تموم  کردن همه چیز فکر کردم؛ هم تلخ و هم ترسناک.

 

پ.ن. امروز خیلی وحشی بازی دراوردم سر مقنعه ام.طبق معمول فاطی دست زده بود و منم دیوونه شدم. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۰۹
عارفه ...

گفتگوی های ذهنی آدمها گاهی معطوف میشه به یه نفر گاهی یا چند نفر . یه زمانی میرسه و اون آدمها نیستن تا به حرفهات گوش بدن و تو یه خلا بزرگ تو وجودت حس می کنی.

این کشف جدید من بوده در مورد خودم. من یادم رفته بود اونی که باید باهاش حرف بزنم کسی نیست جز خودم.من عادت کردم توی ذهنم با صبا و مریم و مریم حرف بزنم و اون حرفها هم سعی کردم به صورت مستقیم به خودشون هم بگم(الان فهمیدم دلیل اینکار من این بوده که همه حرفهای ذهنی من با اونها و برای اونها بوده پس به صورت مستقیم هم باید همه چی میگفتم بهشون)و وقتهایی که حس کردم اونها نیستن و نبودن که به حرفهام گوش بدن احساس خلا بهم دست داده. حتی همیشه من با بودن اونها هم احساس خلا داشتم و الان میدونم که اون خلا ناشی از نبودن بقیه نبوده. اون خلا ناشی از نبودن من بوده نه کس دیگه ای.

نوشتن همیشه به من کمک کرده با خودم حرف بزنم.قبلا وقتی همه چیو با صبا تموم کردم و توی دفترم هر چی می نوشتم انگار در مورد یه شخص خارجی بود من نبودم.بعد که خودم حس کردم از اون نوشتن دست کشیدم و مخاطل همه چی عارفه بود اما مدتی اینو یادم رفته بود(اینم الان فهمیدم).

خیلی جالب با فهمیدن این چیزها اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود که برم به کی بگم؟با کی حرف بزنم؟ خدایا واقعا جالب!!! همین که خودم دلیل همه چی فهمیدم برای من کافیه نیازی به گفتنشون به کسی نیست.همه چی اینجاست و قرار نیست با نگفتنشون به بقیه از بین برن.

 

 

پ.ن1. فردا شب عروسی مریم نظرپور و در یه حرکت خیلی عجیب من و خانواده ام دعوت کرد و قراره که بریم.به پگاه زنگ زدم و دعوتشون کردم بیان خونه من.الان اومد تو ذهنم که کار خوبی کردم چون اگه من بودم و می خواستم برم جای غریبی و کس اونجا منو دعوت نمی کرد یا بهم نمیگفت واقعا غریه می شدم اما اینطوری آدم حس می کنه جایی که داره میره غریبه نیست و کسی منتظر اومدنش.

 

پ.ن.2. "دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد" اسم کتابی از آنا گاوالداست.اسمش واقعا با مسماست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۲۳
عارفه ...

وقتی من پشت کنکوری بودم خبری از مشاوره و آزمون و کلاس رفتن نبود، ته ته اش چهارتا کتاب تست گرفته بودم اونها میزدم.اینا رو گفتم که به بچه های الان برسم.سال دیگه فاطی ما کنکور داره و دنبال انتخاب مشاور و این قرطی بازی هاست.من اگه مادر بودم هیچوقت به بچه هام نمی گفتم درس خوندن تنها راه زنگی کردن ، نمی گفتم اگه درس نخونی به هیچ جایی نمی رسی، نمی گفتم زندگی تو با درس خوندن جهت می گیره.شاید اگه من مادر یه بچه بودم اصلا دلم نمی خواست حتی کنکور شرکت کنه و اون همه استرس رو به جون بخره در عوض بهش یاد میدادم مستقل باشه؛ بهش یاد می دادم بره سفر و آدمها رو ببینه ، فرهنگ ها رو ببینه و به هر طریقی که دوست داشت زندگی کنه.

خیلی باحاله همه قبل از انجام کاری قشنگ شعار میدن مثل الان من.من شنیدم معمولا پدر مادرها دوست دارن بچه های به چیزهایی که اونها نرسیدن و تجربه نکردن برسن پس اگه اینطوری من باید حتما حرفهام برای بچه هام عملی کنم چون من آرزو دارم سفر کنم و جاهای مختلف ببینم.

اگه اینطوری باشه و زندگی دوباره واقغیت داشته باشه من احتماللا تو زندگی قبلیم پرنده ای چیزی بودم بخاطر همین الان هم تو ذهنم فقط  در حال سفرم.

 

 

پ.ن. من اگه مادر باشم حتما یه چیزی به بچه ام یاد میدم : اونم اینه که درس خوندن تنها راه زندگی کردن نیست.درس خوندن تنها شکل زندگی کردن نیست.درس خوندن تنها هدف زندگی نیست.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۰۰
عارفه ...

یه وقت هایی آدم حس انجام هیچ کاری رو نداره؛ امان از روزی که این یه وقت ها تبدیل بشه به هر لحظه و همیشه ...... . 


گفت حالت چطور است؟

گفتمش : عالی است

مثل حال گُل!

حال گُل 

در چنگ چنگیز مغول!


قیصر امین پور

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۵۳
عارفه ...