واحه ای در لحظه...

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود در آب،

آب در حوض نبود.

ماهیان گفتند:

"هیچ تقصیر درختان نیست.

ظهر دم کرده ی تابستان بود،

پسر روشن آب، لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید،آمد او را به هوا برد که برد.


به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.

برق از پولک ما رفت که رفت.

ولی آن نور درشت،

عکس آن میخک قرمز در آب

که اگر باد می آمددل او، پشت چین های تغافل می زد،

چشم ما بود.

روزنی بود به اقرار بهشت.


تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن

و بگو، ماهی ها، حوضشان بی آب است."


باد می رفت به سر وقت چنار.

من به سر وقت خدا می رفتم.


سهراب سپهری


پ.ن.ماهی عیدمون همون که من و آرش باهم خریدیمش امروز مرد.باید براش مراسم تدفین برگزار می کردیم. فک کنم باید این ماهی الگوی مقاومت خودم  قرار بدم تا وقتی شرایط طبق دلخواهم نبود جا نزنم.

ماهی عزیزم دلم برات تنگ می شه، دل آرش هم برات تنگ می شه.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۶
عارفه ...

وقتی دختری فوقع العاده زیبا، دختری دوست داشتنی به آدم اینطور نگاه می کند، چطور باید بود؟ کبریت را باید چطور گرفت، سیگار را باید چطور روشن کرد، از پنجره چطور باید نگاه کرد، با او چطور باید حرف زد، جلو او چطور باید ایستاد، چطور باید نفس کشید؟ این چیزها را سر کلاس یاد نمی دهند. و آدمهایی مثل من در چنین مواقعی، برای پنهان کردن تپش قلبشان به خود می پیچند.


قسمتی از کتاب؛ زندگی نو" اورهان پاموک"

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۵۰
عارفه ...

او گفت:

اشتباه می کنند بعضی ها 

که اشتباه نمی کنند!

باید راه افتاد،

مثل رودها که بعضی به دریا می رسند

بعضی هم به دریا نمی رسند.

رفتن هیچ ربطی به رسیدن ندارد.



سید علی صالحی


پ.ن.قسمتی از شعر لیلاج

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۱
عارفه ...
چندروز پیش بحث می کردیم.شب حال بابام خوب نبود و مجبور شدیم باهم برویم دکتر. دکتر خانم جوانی بود و از بابام پرسید استرس یا اضطراب داشته اید این مدت؟ او گفت هر استرسی هم باشد زیر سر این دختر است.من اما گفتم این مدت خیلی فشار و استرس کاری داشته؛ دکتر آخرش خندید و گفت این پدر ها و مادرها اگر تبدیل شوی به خودشان بازهم ناراضی هستند.
مامان من باید از داشتن دختر مثل من خیلی غصه بخورد چون من هیچ کدام از فاکتورهای مورد قبول او را ندارم (کار به درست و یا غلط بودن فاکتورهایش ندارم)در عوض بسیار چموش و زبان درازم، به حرف کسی گوش نمی دهم و لجباز هم هستم.حالا اینها به کنار بحث آن روز ما سر لاغری من بود.بسیار دیده و شنیده ایم که خبری چند روز در تیتر اخبار قرار دارد و بعد همه آن را فراموش می کنند اما این قضیه غذا نخوردن و لاغری من کلا هیچ وقت از تیتر اخبار نمی افتد.حالا من خیلی هم لاغر نیستم آخرین بار که خودم را وزن کردم همین چندماه پیش بود که پنجاه و سه کیلو بودم که از نظر خودم نرمال است.ایرانی جماعت از زن چاق و دخترهای تپل خوششان می آید که از نظر من حال بهم زن است ولی خوب اینجا اصلا مهم نیست من چه چیزی می خواهم من برای راضی کردن بقیه حداقل باید دو کیلو اضافه وزن پیدا کنم وگرنه این قصه سر دراز دارد...
من متنفرم به خاطر چنین مساله با بابا یا مامانم بحث کنم و باعث ناراحتی آنها شوم ولی خوب خودشان کوتاه نمی آیند و بحث را به مسائل دیگر هم می کشانند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۲۷
عارفه ...
من دلم می خواهد مغزم را روی زمین بگذارم و آسوده راه بروم، حرف بزنم، بخندم.
من دلم می خواهد وجود نداشتم. من دلم می خواهد از این همه فکر خلاص شوم.بیشتر افکار من پوچ و مزخرف هستند؛ به عبارتی نه سر دارند نه ته. فقط برای آزار دادن من وجود دارند.
خوب که فکر می کنم می بینم اینکه مثلا بقیه من را درک نمی کنند یا مثلا من در جایی که می خواهم نیستم یا مثلا همه اینها تقصیر دیگران است دردی از من را دورا نمی کند و با این افکار فقط خودم را آزار می دهم.اینکه من چهار سال پیش قدرت این را نداشتم که انصراف دهم تقصیر بقیه نیست از ضعف من ناشی می شود.
اینکه من در طول روز چهار کلمه حرف نمی زنم تقصیر خودم است.اینکه این دور ها مدام تکرار می شود تقصیر خودم است.
اینکه زندگی روی دور تکرار افتاده تقصیر من است.اینکه من حوصله آدمها و حرفها و ناله های تکراری را ندارم به خاطر خودم است.همه فقط یاد گرفته ایم مدام ناله کنیم شکایت کنیم تا بلکه کسی ازبیرون چون یک معجزه بیاید و ما را نجات دهد اما کسی نخواهد آمد و من قرار است این دور را بارها تکرار کنم چون موجب اندک تسلایی است.بله که گاهی آدمها آزار دادن خودرا دوست دارند چون به انها تسلا می دهد.

همه از مرگ می ترسند من از زندگی سمج خودم."صادق هدایت"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۲۴
عارفه ...

شب هیچ گاه کامل نیست

همیشه چون این را می گویم و تاکید می کنم

در انتهای اندوه پنجره بازی هست

پنجره روشنی.

همیشه رویای شب زنده داری هست

و میلی که باید بر آورده شود،

                                 گرسنه گی یی که باید فرو نشیند

یکی دلِ بخشنده 

یکی دست که دراز شده، دستی گشوده

چشمانی منتظر 

یکی زنده گی 

زنده گی یی که انسان با دیگران اش قسمت کند.


پل الوار

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۴۸
عارفه ...
سالهاست به تلویزیون وفلیم هایش هیچ اعتقادی نداشتم و پیش نیامده بود که خودم به قصد دیدن فیلمی بروم و تلویزیون را روشن کنم اما همیشه استثنا وجود دارد؛ قبلا از صبح که بیدار می شدم تا شب که می خوابیدم پای تلویزیون تلپ بودم  اما بعد وضعیت فرق کرد و من از این جعبه جادویی متنفر شدم اما همیشه عاشق انیمیشن بوده و هستم.الان هم مدتی است رو آورده ام به فیلم دیدن؛یک شبکه خوب پیدا کرده ام که اکثر فیلمهایش زیبا هستند. دو شبکه هم داریم که کارتون پخش می کنند و من بعضی روزها حداقل دو فیلم انیمیشن خوب می بینم.
در قسمتی از فیلم ماشینها همان جایی که مک کویین آماده مسابقه است، صحنه ای را نشان می دهد که مک کویین لحظه ای سکوت کرده، چشم هایش را بسته  و کلمه ای  را تکرار می کند و ثانیه ای بعد شلوغی پیست مسابقه را نشان می دهد.این روزها این تضاد مدام در ذهنم تکرار می شود؛لحظه ای ذهنم آرام و لحظه ای بعد انگار پیست مسابقه است و افکارم می خواهند از هم پیشی بگیرند.
امروز دیگر خسته شدم از این همه تکرار و تضاد خسته شدم.من هم آدمم و توانی دارم .بعضی وقتها دلم می خواهد فرار کنم.
این روزها هر موقع خسته و عصبانی می شوم که کم هم نیست احساس می کنم یک نفر می خواهد خفه ام کند و با دستهایش گلویم را فشار می دهد، فکر کنم دکتر لازمم و حتما به یک آزمایش تیروئید احتیاج دارم مدتهاست اینطورم و اهمیتی نمی دهم.
دو روز است که تاب سواری می کنم.موهایم را باز می گذارم و با آخرین سرعت ممکن تاب می خورم  خیلی لذت بخش است؛حس خوب این روزهایم فقط همین است.



پ.ن،برای مریم:من تا حالا عاشق نشدم و دوست داشتن تجربه نکردم خودت این موضوع بهتر از من می دونی. من عشق با کتابهای شاملو شناختم با شعر های عاشقانه اش. برای همین در ذهن من عشق نهایت تمام احساسات است. بر خلاف تو من از احساسات بیزار نیستم و وقتی احساساتم خاموش می شن زندگی برام بی رنگ می شه و زندگی برام بی مفهوم می شه. من نمی گم عشق فقط لذت بردن از لحظات با هم بودن هست مسلما مشکلات زیادی وجود داره. ما تو جامعه ای زندگی می کنیم که همه با عشق غریبه اند و مسخره اش می کنند و تو وقتی دختر خوبی برای بابا و مامانت می شی که بر طبق اصول و قواعد اونها زندگی و ازدواج کنی میدونی اگه به گذشته اونها توجه کنی می بینی همین ادمهایی که از بدی عشق می گن خودشون اون تجربه کردن. خواست اونها اصلا مهم نیست ما تا ابد با اونها زندگی نمی کنیم خواه ناخواه اونها روزی می میرن شاید هم ما قبل اونها بمیریم این نمی دونم اما وقتی من از زندگیم لذت نمی برم حتی اگه اونها خوشحالترین ادمهای روی زمین باشند باز هم ارزشی نداره. شاید من دارم از بیرون به این قضیه نگاه می کنم اره حق داری این بگی اما برای زندگیت تلاش کن، خودت انتخاب کن و جسارت داشته باش از احساسات نترس آدم بدون احساس هیچی نیست فقط یه ماشینه یه ربات. 
اگه چیزی می خوای باید براش تلاش کنی و سختیهاش به جون بخری.هیچی ساده به دست نمی آد.میدونی ما فقط می ترسیم  ما فقط ضعیفیم چون نمی تونیم به خاطر چیزهایی که میخوایم بجنگیم و تلاش کنیم ما انتظار داریم یکی بیاد همه چیز درست کنه بدون اینکه ما از جامون جم بخوریم یا تلاش کنیم.اما آدم باید بالاخره از یه جایی شروع کنه،فقط نشستن و کاسه چه کنم چه کنم دست گرفتن چیزی درست نمی کنه. کسی هم قرار نیست بیاد اوضاع درست کنه پس باید یه تکونی به خودمون بدیم.
مخاطب  قسمتی از حرفها بیشتر از تو خودمم چون احتیاج دارم کسی اینها بهم بگه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۸
عارفه ...