واحه ای در لحظه...

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

سال جدید حس های متفاوتی را برای من در برداشت.روز اول که انگار در عالمی دیگر سیر می کرد و حالم خوب بود البته؛روز دوم به خودم گفتم "اِ عارفه بهار اومده"هرچند بیست روز پیش گلها شکوفه کرده بودند ولی من دیر فهمیده بودم ولی خوب جای شکرش باقی ست که متوجه شدم؛روز سوم به خودم گفتم "عارفه عید اومده"حالا عیبی هم نداره من بعد از سه روز فهمیدم .امروز روز چهارم از سال جدید و فصل جدید است و من آرزو کردم کاش پسر بودم.برای اینکه بعضی کارها را در این مملکت انجام داد باید پسر بود مثلا برای اینکه از خانه بیرون بروی بدون اینکه به کسی بگویی و البته چند ماهی هم اگر پیدایت نشد اشکالی ندارد،برای اینکه تنهایی به مسافرت بروی هم باید پسر باشی،برای اینکه شبی،نصف شبی هم اگر دلت بخواهد بیرون بروی باید پسر باشی،برای اینکه خودت برای زندگی ات تصمیم بگیری باید پسر باشی،برای اینکه خانه مجردی بگیری باید پسر باشی،برای اینکه زندگی کنی باید پسر باشی و گرنه اگر مثل من دختر باشی باید سرت را بگذاری و بمیری ؛این بهترین راه حل است.

اخرین شب از سال 94 اما حس خوبی داشتم هیجانی که سه سال پیش داشتم را حس می کردم و چقدر برایم عجیب بود و شاید به خاطر همین گریه می کردم.

بعد از آن اتفاق انگار خیلی چیزها تغییر کرده و بزرگترین تغییر را من کرده ام .من یعنی عارفه آن عارفه ای که این اتفاق برایش افتاد نیستم. حوصله کسی را ندارم .حوصله این دیدو بازدید ها را حوصله حرف های مفت ادمها را ندارم.

به قول محمود دولت آبادی که این روزها همه زندگی من را در نوشته هایش غرق کرده:

"من"نیست گشته است؛در هست و نیست،"من"نوسانی غریب دارد.روی تا به جهان و مردمان نمودی ،دیگر نه خود،که بازتاب هزارانی.من هست تا که می شودش در هوای نیست؛در نیست می شدن اما هست می شود.بودی به بودگاری داری تو و قرار،تو در گذر.من درکشاکش بی پایان،یکسر به سوی نیست روانست؛اما تو در خیال"چه بودن" یک جا به نیست درمانده مانده ای.تو نیستی به تنِ تنها؟تو که می توانی بود در یگانگی و یکتایی خود؟چندی به یافتن سودای خود سر بسوده می داری و جان به میخ سکون در می کوبی؟تن یک تن است مگر ای تن هزار هزار فراهم آمده در تن؟اینت زبان گنگ هزاران سر و کلام در کام خشک تو ماوا گرفته است،با چشم بی شمار هزاران هزار گرسنه در کاسه های هراسان کله ی تو ،در چرخ و تا بی قرار گریخته.در آن و دم ،دستان صد ستم اماده برون شدن از آستین تو هستند قصد قطاعِ موی گردن مردم ،چون موی دم است.قلب تمام عشق هم در سینه تو می تپد این گاه تا در مطلع فلق بر پشت اسب خویش به تردید بر نشسته ای در ان و دم،هزار خنجر کین.زنگار سرد سالیان را صیقل خود در قفای تو رد می جویند،ای حریف اینک تویی که در تو،که بر که بتازد."

خبر خوش این روزهایم همین تمام کردن کتاب کلیدر است تمام ده جلدش را خواندم و از هر ده جلدش لذت بردم ،و البته باز هم عطش خواند کتاب های "محمود دولت آبادی" را دارم.یکی از زیباترین قسمت های این کتاب در جلد پنج است زمانی که نادعلی مست به دنبال خدا می گردد ،چقدر این قسمت را دوست دارم.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۴۶
عارفه ...