واحه ای در لحظه...

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

ازدواج

دوشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۷ ق.ظ

قبل از اینکه با صبا برم کلاس ویولون ذهنیتم نسبت به مردها افتضاح بود؛هیچکدوم در حد آدم حساب نمیکردم و از اسم ازدواج و خواستگاری به شدت متنفر بودم حتی از شوخی اش هم خوشم نمی اومد.تا اینکه رفتیم کلاس و من یه آدم متفاوت دیدم و ذهنیتم عوض شد.نه اینکه همه چی بشه گل و بلبل نه؛ولی حداقل توی قسمتی از ذهنم همیشه به خودم گفتم که هم مردهای خوب وجود داره و هم مردهای بد.حتی با اینکه می دیدم که بعضیها چقدر لجن اند بازم به خودم گفتم اینکه نشون دهنده همه نیست.
زد و خورد از بین این همه خواستگار مزخرف خانواده اصرار کردن که من با یکی حرف بزنم که حداقل دلیلی داشته باشم واسه جواب رد دادن.فک کنم اون آدم بدترین گزینه بود؛ بدتر از گذشته از زندگی نامید شدم،یعنی نامیدم کرد.از اون روز موضعم نسبت به ازدواج بدتر از قبل شده؛ حالا اسم هر کی میاد حس میکنم قراره من پرتاب کنه وسط یه زندگی خیلی معمولی و همه آرزوهام ازم بگیره.یه ترس پیدا کردم مثل قبل.حتی نمیخوام به ازدواج فکر کنم اما حرفهای اطرافیان باعث میشه در مورد آدمها کنجکاو بشم و من مدام بین این انزجار و کنجکاوی در نوسانم.مثل کِش شدم از این سر پرتاب میشم به اون سر.شاید همه اینها بخاطر اوضاع آشفته ذهنی خودم باشه؛وقتی کسی مثل من انقدر آشفته است چرا باید به یکی دیگه برای زندگی مشترک فکر کنه؟! مگه مسخره بازیِ؟!

مشکل که یکی دوتا نیست؛ خانواده هم قبول نمی کنند که من ازدواج نکنم بایدمدام بحث کنم و دلیل بیارم؛الان واقعا باید به حال این مردها غبطه خورد توی همه چی آزادند و کسی در این مورد مجبورشون نمی کنه.زندگی توی این سن توی این جامعه برای یه پسر مجرد خیلی آسون تر از یه دخترِ.

به قول فرشاد سن عشق و عاشقیم هم گذشته که به این امید حداقل بمونم؛کاش انقدر غد نبودم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۱۹
عارفه ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی