واحه ای در لحظه...

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

خیانت

پنجشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۰۳ ب.ظ

وقتی احساس من شبیه هیچ کس نیست، مطلقا هیچ کس نمی تواند بفهمد درونم چه می گذرد؛ نه جادوگر، نه روانپزشک، و نه حتی همسرم.

این یعنی تنهایی؛ حتی اگر کسانی که دوستم دارند و به من اهمیت می دهند، دورو برم را پر کرده باشندو برایم بهترین ها را بخواهند.ممکن است آنها به من کمک کنند، فقط به دلیل اینکه احساسی شبیه احساس من دارند؛ تنـــــهایی! و چرا با اتفاق نظر و به طرزی فراگیر می توانیم این عبارت را همه جا ببینیم، حتی به صورت کنده کاری روی سنگ ها " من مفیدم حتی اگر تنها باشم؟" حتی اگر مغز بگوید همه چیز خوب است، روح گم شده است، پریشان است و نمی داند چرا زندگی نسبت به او بی انصاف است.با این وجود ما هنوز صبح ها از رختخواب بر می خیزیم؛ به فرزندانمان رسیدگی می کنیم و سراغ زندگی مان می رویم؛همسرمان، دوستانمان، رئیسمان، کارمندهامان، دانشجوهامان و یک دو جین مردمی که روزی عادی را سپری می کنند.

اغلب لبخندی بر صورت و کلمه ای حاکی از دلگرمی بر زبان داریم؛ چون هیچ کس نمی تواند تنهایی اش را برای دیگران شرح دهد، مخصوصا وقتی جزو کله گنده ها و از ما بهتران باشیم.اما این تنهایی وجود دارد و بهتریم پاره های وجود ما را می خورد.چون ما باید برای ابراز شاد بودن از تمام انرژی مان استفاده کنیم.اگرچه هرگز قادر نیستیم خود را فریب دهیم، پافشاری می کنیم، ایستادگی می کنیم. هر صبح فقط غنچه های رز را نشان می دهیم و ساقه ی خارداری را که به ما آسیب می زند پنهان نگه می داریم؛ ساقه ای که ما را از درون زخمی می کند.

حتی با دانستن اینکه هر کس از جهتی احساسا تنهایی مطلق می کند، باز برایمان تحقیر آمیز است که بگوییم" من تنها هستم و نیاز به هم صحبت دارم" باید این هیولا را بکشیم.همه فکر می کنند این هیولا مثل اژدهای افسانه ها، خیالی است.اما این گونه نیست.من منتظر شوالیه ای نجیب و اصیلم که با همه شکوهش برای مغلوب کردن آن بیاید و آن را برای همیشه به قعر دوزخ بیندازد. اما شوالیه هرگز نمی آید.با این حال نمی تواینم امیدمان را از دست بدهیم.کارهایی کرده ایم که معمولا نمی کنیم.جرئت کرده ایم به ورای آنچه خوب و مورد نیاز ماست برویم.تیغ های درونمان بزرگتر خواهند شد و هر روز بیشتر ما را در بر خواهند گرفت.ما هنوز هم نباید از نیمه ی راه برگردیم .همه به نتیجه نهایی چشم دوخته اند. انگار که زندگی بازی شطرنج بزرگی است و تظاهر می کنیم که برد و باخت در بازی برایمان مهم نیست و مهم رقابت است.

اجازه می دهیم احساسات واقعی مان جوانه بزنند و آنها را مبهم و پنهان نگه می داریم.اما بعد...

... به جای آنکه در جستجوی دوست و هم صحبت باشیم، حتی بیش از پیش، خود را از بقیه جدا می کنیم تا بتوانیم زخم هامان را بلیسیم، یا شام و ناهار را با کسانی که کاری به زندگی ما ندارند می گذرانیم؛ کسانی که تمام وقتشان را صرف صحبت درباره ی چیزهای بی اهمیت می کنند. حتی سعی می کنیم با نوشیدن و جشن گرفتن حواس خود را پرت کنیم.اما اژدهابه زندگی ادامه می دهد تا اینکه دوستان و اطرافیان ما پی می برند که این وسط چیزی درست نیست.و آنگاه بابت اینکه ما را خوشحال نمی کنند، خود را مقصر و قابل سرزنش می دانند. آنها می پرسند مشکل چیست؟ و ما جواب می دهیم همه چیز روبراه است.چون من دیگر اشکی برای ریختن و قلبی برای رنج کشیدن ندارم.


قسمتی از کتاب خیانت نوشته "پائولو کوئیلو"

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی