واحه ای در لحظه...

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

همه چی نوشت

دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۵۰ ب.ظ

یه وقتهایی به قول مامانم از شمر ذلجوشن(نمیدونم درست نوشتم یا نه) هم سنگدل تر میشم.هیچ واکنشی به هیچی نشون نمی دم و کسی جلوم از شدت درد در حال مردن باشه هیچ واکنشی نشون نمیدم با یه پوزخند از کنارش رد میشم.یه هفته ای میشه که در این حالتم.

وقتی به بابا مامانم نگاه می کنم یه مرد52 ساله و یه زن48 ساله نمی بینم پیرمرد و پیرزنی میبینم هفتاد ساله که همه بچه هاشون رفتن سر زندگی هاشون اونها تنها دارن زندگی میکنند؛ کنار سماور می شینند و چایی می خورند و با هم اختلاط می کنند.من شوری برای زندگی تو وجود اونها نمیبینم حقیقتا.به نظرم وحشتناکِ و این تاثیر بدی روی ما گذاشته.ذوق ما رو هم کور میکنند.

زندگی خیلی سخت تر از اونیِ که وقتی بچه بودم در موردش فکر میکردم.

وقتی الان فکر میکنم میبینم که من از وقتی بچه بودم خودم تنها دیدم، توی رویاهام هیچوقت هیچ عشقی، هیچ همسری وجود نداشته.من بچه بودم میخواستم مهندس عمران بشم همون موقع هم من تنها توی خونه ای زندگی میکردم.حتی الان که بزرگتر شدم باز کسی توی رویاهام با من نیست.چند روز پیش وقتی دیدم که مریم با اون شکستی که خورده نسبت به خواستگارش چه واکنشی نشون داد داشتم از حیرت بخاطر رفتارهای خودم شاخ در می آوردم.همش می گفتم " وای خدای من""وای خدای من" "من مشکل دارم" "حتما باید برم پیش دکتر خودم نشون بدم" با مریم حرف زدم و اون می گفت طبیعیِ رفتارهای تو و اون.حرفهاش منطقی بود.اما ته دلم انگار همیشه یه جای کار می لنگه.به قول مریم من دوست دارم عیب روی خودم بذارم.

امروز فهمیدم حتی من حق ندارم والدین به خاطر رفتار بد بچه هاشون توی مدرسه سرزنش کنم.اونها خودشون واقعا هیچی بلد نیستن انتظار بی خودیِ من بخوام اونها رفتارهای درستی از خودشون نشون بدن.یه دانش آموزدارم که کافیه چیزی بلد نباشه یا یکی از وسایلش جا گذاشته باشه شروع میکنه به گریه کردن دیروز که میخواستم از دست اون و یکی دیگه شون سرم به دیوار بکوبم همش با خودم تکرار میکردم عارفه تو حق نداری عصبانی بشی، آروم باش، نفس عمیق بکش و خدارو شکر عصبانی نشدم.امروز اما خسته شدم زنگ زذم به والدینش و مامانش اومد؛فهمیدم قضیه از کجا آب  میخوره.این بچه انقدر تو خونه بهش برای بد  انجام دادن کارهاش و رفتارش بهش سرکوفت زدن و کتک خورده که الان این ترس توی وجودش ریشه زده.از مامانش خواهش کردم اگه کار درست انجام نداد با صبر و حوصله باهاش برخورد کنه و خودش کمک کنه تا اون کار درست انجام بده و این مدت هم با من در ارتباط باشه بلکه باهم تونستیم اعتماد از دست رفته بچه برگردونیم.از فهمیدن این موضوع ناراحت شدم واقعا.حیف استعداد بچه است بخاطر این رفتار قابل کنترل از دست بره.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۱۷
عارفه ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی